بسم رب صاحب العصر و زمان
ابهت کوه توجهم را جلب کرد، مرا گفت: مبهوت عظمت اویم.
به سینۀ صحرا نگریستم، گفت: در کف او حلقهای بیش نیستم.
عظمت دریا مبهوتم نمود، با غرش و خروش موجش فهماند که قظره ای از یم و برکت وجود اوست.
گسترۀ آسمان آبی جلبم کرد، ندایم آمد نشانی از سلطنتش را در بر دارد.
از باریدن ابرهایش سوال نمودم، گفتند: به عشقش میبارد و در فراقش میگرید و بر منکران فضلش میغرد.
از قامت سرو سوال کردم، گفت:قامتش مرا به قیام وا داشته.
از سبزی و نزهت باغ پرسیدم، گفتند: هر صفایی نشان از صفای اوست.
به خورشید اندیشیدم، گفت: شمعی از چلچراغ رواق ولایت اویم.
از زیبایی های ماه سخن راندم، اقرار نمود اثر انگشت چاککانش هستم.
کهکشانها با ستارگانش ذهنم را متحیر عظمت خود نمودند، عقل به یاریم شتافت که بگذر! نه آسمان اول و نه هفت آسمان، بلکه ماسوی الله عرصۀ حکومت اوست...