خاک باران خورده

خاک،منم...و باران،لطف بی انتهای تو

خاک باران خورده

خاک،منم...و باران،لطف بی انتهای تو

خاک باران خورده

از خاک می‌روم که از آیینه‌ها شوم
ها می‌روم از این منِ خاکی جدا شوم

من زادۀ زمینم و تا عرش می‌روم
پر می‌کشم، مسافر اُمُّ‌القُرا شوم

این چند روز، فرصت خوبی‌ست تا که من
از چند سال بندگی تن جدا شوم

تا نقطهٔ عروج دل خویش پر زنم
از خود جدا شوم، همه محو خدا شوم

با جامه‌ای سپیدتر از بخت آفتاب
از تیرگی این همه ظلمت رها شوم

لب را به ذکر قدسی لبیک وا کنم
با اهل آسمان و زمین هم‌صدا شوم

در لحظهٔ طواف بگردم به گِرد یار
سرگشته چون تمامی پروانه‌ها شوم

در جستجوی زمزم جوشان عاشقی
از مروه تا صفا بروم، باصفا شوم

حرف تمام شعر همین است؛ این که من
در خود فرو بریزم و از نو بنا شوم
#سید_محمدجواد_شرافت

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ مرداد ۹۹، ۱۵:۲۰ - سامان رضوانی
    ممنون
  • ۱۵ مرداد ۹۹، ۱۵:۱۹ - سامان رضوانی
    جالبه
  • ۱۵ مرداد ۹۹، ۱۵:۱۶ - سامان رضوانی
    زیبا بود
  • ۱۵ مرداد ۹۹، ۱۵:۰۷ - الناز نوبخت
    ممنون

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کیمیای هستی» ثبت شده است

۱۹
اسفند

بسم رب صاحب العصر و زمان

ابهت کوه توجهم را جلب کرد، مرا گفت: مبهوت عظمت اویم.

به سینۀ صحرا نگریستم، گفت: در کف او حلقه‌ای بیش نیستم.

عظمت دریا مبهوتم نمود، با غرش و خروش موجش فهماند که قظره ای از یم و برکت وجود اوست.

گسترۀ آسمان آبی جلبم کرد، ندایم آمد نشانی از سلطنتش را در بر دارد.

از باریدن ابرهایش سوال نمودم، گفتند: به عشقش می‌بارد و در فراقش می‌گرید و بر منکران فضلش می‌غرد.

از قامت سرو سوال کردم، گفت:قامتش مرا به قیام وا داشته.

از سبزی و نزهت باغ پرسیدم، گفتند: هر صفایی نشان از صفای اوست.

به خورشید اندیشیدم، گفت: شمعی از چلچراغ رواق ولایت اویم.

از زیبایی های ماه سخن راندم، اقرار نمود اثر انگشت چاککانش هستم.

کهکشان‌ها با ستارگانش ذهنم را متحیر عظمت خود نمودند، عقل به یاریم شتافت که بگذر! نه آسمان اول و نه هفت آسمان، بلکه ماسوی الله عرصۀ حکومت اوست...

 

heart

کتاب کیمیای هستی با قلمی زیبا اثر آقای ابوطالب محمد قاسمی